Web Analytics Made Easy - Statcounter

همشهری آنلاین- حمیدرضا رسولی: از در شیشه‌ای ساختمان که عبور می‌کنیم، حاج آقا و حاج خانم به رسم مهمان‌نوازی قدیمی‌ها به پیشواز آمده‌اند و با گشاده‌رویی خوشامد می‌گویند. بعد از ورود مهمانان، حاج آقا با اشاره دست به حاج خانم تعارف می‌کند و خودش بعد از او وارد می‌شود. حاجیه اکرم بدر و حاج نصرت‌الله خندان بعد از ۵۳ سال، هنوز روز و ساعت عقدشان را فراموش نکرده‌اند و با عشق درباره آن روزها صحبت می‌کنند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

حاج نصرت‌الله‌می‌گوید: با هم عهد بستیم اگر روزی رسید که در زندگی مشترکمان احساس خوشایندی نداشتیم، در کمال احترام به یکدیگر بگوییم اما هر روز بیشتر عاشق هم شدیم.

اکرم خانم هم با نگاه مهربانش در تأیید صحبت‌های حاج آقا می‌گوید: اگر خار به پای حاج آقا برود، انگار به چشم من رفته است... به بهانه روز خانواده و تکریم بازنشستگان به خانه گرم و پرمهر حاج نصرت‌الله و اکرم خانم رفتیم تا از راز و رمز پایداری این همراهی ۵۳ ساله برایمان بگویند.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

مهریه‌ام را قبول نکردم

«ازدواج مان، سنتی و فامیلی بود. آن روزها ساکن شهر ساوه بودیم. وقتی خواهر حاج آقا که زن دایی‌ام بود، اجازه گرفت خانواده‌اش به خواستگاری من بیایند، پدر و مادرم موافقت کردند. حاج نصرت‌الله آن موقع یک جوان حدوداً ۲۸ ساله بود و تقریباً هیچ چیز نداشت اما می‌دانستم با کمک هم می‌توانیم زندگی خوبی بسازیم. به همین دلیل تنها نجابت و صداقتش را ملاک ازدواج قرار دادم و به او بله گفتم. اول زندگی خانه نداشتیم و به همین دلیل ۶ سال با مادر حاج آقا در یک خانه زندگی کردیم. پا به پای هم تلاش کردیم و ذره ذره زندگی‌مان را ساختیم.»

اما بشنوید از مهریه حاج خانم که ماجرای جالبی دارد: «در دوره ما از این بده بستان‌های مالی در قضیه ازدواج مرسوم و پسندیده نبود. مهریه من، یک جلد کلام‌الله‌مجید و ۱۵ هزار تومان پول نقد بود که هیچ‌وقت به گرفتنش فکر نکردم. سال‌ها بعد، یک روز که حاج آقا مبلغی را بابت بازنشستگی‌اش گرفته بود، به خانه آمد و با خوشحالی وصف نشدنی گفت: این پول بابت مهریه تقدیم به شما. وقتی این حرف را شنیدم، زدم زیر گریه و به حاج آقا گفتم: انتظار نداشتم این حرف را از شما بشنوم. حاج آقا نیتش خیر بود و گفت: مهریه حق توست و پرداختش وظیفه من. اما من گفتم: دیگر این حرف را تکرار نکن. او هم عذرخواهی کرد و آن پول را پس‌انداز کردیم.»

حاج خانم می‌گفت: ولخرجی ممنوع!  

حاج نصرت‌الله، پدربزرگ آرام و صبوری است و فقط زمانی که لازم است، لب به سخن باز می‌کند. او که افسر بازنشسته نیروی هوایی و از معدود بازمانده‌های نسل افسرانی است که در دهه ۴۰ در خیابان پنجم نیروی هوایی ساکن شدند، می‌گوید تمام زندگی‌اش را مدیون حاج خانم است: «بزرگ‌ترین سرمایه ما قناعت است. سال ۱۳۴۲ فولکس واگن صفر، ۶ هزار تومان بود و ما ۷ هزار تومان پس‌انداز داشتیم. یک روز به حاج خانم گفتم: می‌خواهم با این پول یک ماشین فولکس بخرم اما او در کمال تعجب در جوابم گفت: اگر بخری، خودت به تنهایی باید سوارش شوی! گفتم: چرا؟ گفت: چون الان خانه واجب‌تر است... حرف حاج خانم منطقی بود و من هم پذیرفتم و شروع  کردیم به ساخت خانه در زمینی که نیروی هوایی به ما داده بود. باور نمی‌کنید حاج خانم چادر به کمرش می‌بست و برای تکمیل ساختمان کار می‌کرد. با هم آجر روی آجر گذاشتیم تا این خانه ساخته شد.»

اکرم خانم هم در تکمیل صحبت‌های حاج نصرت می‌گوید: «در آن سال‌ها مصالح ساختمانی را به‌صورت قسطی می‌فروختند و مردم بعد از ساختن خانه‌هایشان اقساط آن را پرداخت می‌کردند. این‌طور بود که بعد از تکمیل خانه‌مان، به همه مقروض بودیم اما پا به پای هم کار کردیم و تمام بدهی‌مان را دادیم. مادر خدابیامرز حاج آقا می‌گفت: مرد سیل است و زن باید سد باشد.» حاج نصرت می‌گوید چرخ اقتصاد خانواده‌شان با قناعت کردن‌های حاج خانم چرخیده است: «من افسر نیروی هوایی بودم و در یک مقطع، برای گذراندن یک دوره آموزشی حدود ۱۴ ماهه به آمریکا اعزام شدم. وقتی برگشتم، مبلغی پس‌انداز کرده بودم و به حاج خانم پیشنهاد مسافرت خارج از کشور را دادم تا سفری که به تنهایی رفته بودم، جبران شود اما او گفت: به نظر من بهتر است با این پول یک طبقه به خانه‌مان اضافه کنیم تا بچه‌ها راحت باشند. حاج خانم همیشه پیشنهادهای من برای ولخرجی را وتو می‌کرد. البته تفریح هم داشتیم اما تفریحات کم خرج. مثلاً ۲ ریال می‌دادیم و با اتوبوس به اطراف نهر کرج می‌رفتیم. آنجا با هم قدم می‌زدیم و گاهی اوقات بستنی می‌خوردیم. یکی دو بار هم به سینما رفتیم.»

ماجرای نامه‌های عاشقانه حاج نصرت‌الله

ماجرای سفر اجباری حاج نصرت به آمریکا برای گذراندن یک دوره آموزشی و نامه‌های عاشقانه‌ای که او با مشقت‌های فراوان برای همسرش پست می‌کرده، شبیه رمان‌های عشقی است. حاج خانم درباره نامه‌هایی که هر ۳ روز یک بار از ینگه دنیا به دستش می‌رسید، می‌گوید: «حاج آقا یک سال و یک ماه و ۶ روز در آمریکا بود و من در این مدت به خانه پدرم رفته بودم. وقتی صدای موتور پستچی را می‌شنیدم، چنان از ایوان خانه پایین می‌پریدم که پدرم می‌ترسید و می‌گفت: هر روز ده‌ها موتور از این کوچه عبور می‌کند. من مانده‌ام که تو از کجا صدای موتور پستچی را تشخیص می‌دهی؟...

حاج آقا در نامه‌هایی که می‌فرستاد، خیلی ابراز محبت می‌کرد و برایم می‌نوشت که زیبایی‌ها و زرق و برق اینجا بدون تو برایم بی‌معنی است و یک لحظه از یاد تو و بچه‌ها غافل نیستم. در آن نامه‌ها که زود به زود به دستم می‌رسید، حاج آقا از اخبار خانه و بچه‌ها و... می‌پرسید و من هم تمام اتفاقات را با جزئیات برایش می‌نوشتم. تمام آن نامه‌ها را تا یک سال قبل در یک چمدان بزرگ نگه داشته بودم. اما حالا از تمام آن نامه‌ها، کارت پستالی را که حاج آقا به مناسبت تولدم فرستاده بود به یادگار نگه داشته‌ام.»

همدیگر را اصلاح و کامل کرده‌ایم

اکرم خانم به ۶۹ سالگی رسیده و حاج نصرت هم به گواهی شناسنامه‌اش هشتاد و دومین بهار زندگی را به تازگی پشت سر گذاشته است. زوج سالمند و خوشبخت محله نیروی هوایی در یک همراهی شیرین، از جوانی تا سالمندی، یکدیگر را کامل کرده‌اند. حاج خانم یک مصداق عینی را روایت می‌کند: «حاج آقا در ابتدای زندگی مشترکمان، به دلیل اقتضائات جوانی و تنبلی و... کمی در انجام اعمال دینی مثل نماز و روزه کاهل بود. سال اول ازدواج‌مان گفت به دلیل شیفتی بودن کارش نمی‌تواند روزه بگیرد. من هم بدون جر و بحث، برای اینکه بی‌سر و صدا مجازاتش کنم، گفتم: پس من ماه رمضان را به خانه پدرم در ساوه می‌روم تا آنجا بتوانم روزه بگیرم. نزدیک ماه رمضان سال دوم گفتم: باید آماده شوم که امسال هم برای روزه‌داری به خانه پدرم بروم... اما حاج آقا فوری گفت: نه. نرو. قول می‌دهم تمام روزه‌هایم را بگیرم. فقط نرو. قول داد دیگر کاهلی نکند و روی قولش هم ماند. هم نمازهایش را خواند هم تمام روزه‌هایش را گرفت و وقتی مزه شیرین عبادت را چشید، دیگر نیازی به تذکر نداشت. الان وقت اذان که می‌شود، زودتر از من وضو می‌گیرد و همیشه نمازش را اول وقت می‌خواند.» حاج خانم می‌گوید نماز اول وقت و روزه‌داری و توسل به ائمه اطهار(ع)، پایه‌های زندگی مشترک‌شان را محکم کرده است.  

در رفاقت برای هم کم نمی‌گذاریم

بعد از ۵۳ سال زندگی مشترک، آنچه بیش از همه در این خانه به چشم می‌آید، محبت و احترام است. وقتی صحبت از پیشقدم شدن برای رفع دلخوری‌ها به میان می‌آید، حاج نصرت با همان صداقتی که دارد، دستش را روی سینه‌اش می‌گذارد و می‌گوید: من پیشقدم می‌شوم. و با لبخند ادامه می‌دهد: «حاج خانم خیلی زن پاکیزه‌ای است و خانه ما همیشه مثل خانه تازه عروس‌ها تمیز است. او خیلی حساسیت دارد که همه لوازم خانه سر جای خودشان قرار داشته باشد. اگر چیزی را بردارم و بعداً سر جایش قرار ندهم، ناراحت می‌شود. در این مواقع فوراً عذرخواهی می‌کنم و دلش را به دست می‌آورم. در تمام این سال‌ها به لطف خدا اختلاف عمیقی بین ما نبوده و معمولاً بر سر همین مسائل پیش پا افتاده بعضاً دلخور می‌شویم اما حاج خانم خیلی بخشنده است و موضوع زود حل می‌شود.» حاج نصرت مکثی می‌کند و می‌گوید: «اگر من یک سردرد ساده داشته باشم، حاج خانم بی‌قراری می‌کند. ۲ سال قبل، وقتی بعد از عمل چشم دچار تاری دید شدم به پزشک مراجعه کردم و گفتند دلیلش کهولت سن است اما حاج خانم مرا پیش ۴ دکتر متخصص دیگر برد تا مطمئن شد که مسئله جدی نیست. ما بیش از اینکه زن و شوهر باشیم، با هم رفیق هستیم و در رفاقت برای هم کم نمی‌گذاریم.»

تقسیم خوشبختی با جوانان فامیل 

زوج خوشبخت و سالمند منطقه دستی هم در کارهای خیر دارند و چندین بار برای پا گرفتن ازدواج جوانان فامیل و آشنا پیشقدم شده‌اند. حاج نصرت بزرگ فامیل است و خیلی‌ها برای انجام کارهای خیر از او مشورت می‌گیرند. او درباره بهترین خاطره‌اش از برداشتن قدم خیر برای جوانان این‌طور می‌گوید: «یک روز خواهرزاده‌ام گفت یک خواستگار پیر و ثروتمند و یک خواستگار جوان و بی‌پول دارد و از من برای انتخاب میان آنها مشورت خواست. به خواهرزاده‌ام گفتم: مال دنیا بی‌ارزش و از بین رفتنی است. گفتم: اگر همسر آینده‌ات جوان پاک و زحمتکشی باشد، می‌توانید در کنار هم زندگی‌تان را بسازید. بعد هم یک روز به دانشگاهی که خواستگار جوان تحصیل می‌کرد رفتم و با او صحبت کردم. وقتی دیدم جوان پاک و سر به راهی است، به خواهرزاده‌ام گفتم جواب مثبت بدهد. مراسم نامزدی و عقد آنها را هم در خانه خودمان برگزار کردیم تا در هزینه‌هایشان صرفه‌جویی شود. خدا را شکر الان زوج خوشبختی هستند.»

خوشبختی در دست خودتان است

توصیه‌های زوجی که ۵۳ سال زندگی مشترک را با تمام فراز و نشیب‌هایش، در کنار هم و با موفقیت پشت سر گذاشته‌اند، می‌تواند نقشه راه زندگی جوانان امروزی باشد. حاج نصرت چند توصیه برای جوانان امروزی دارد: «به جوانان می‌گویم اگر می‌خواهند خوشبخت شوند، بلندپروازی نکنند، در رؤیا نباشند و با واقعیت زندگی کنند. اگر در زندگی مشترک دلخوری به وجود می‌آید، در کمترین زمان ممکن آن را برطرف کنند چون اگر دلخوری را تلنبار کنید، یک روز مثل بمب منفجر می‌شود و زندگی را نابود می‌کند.» حاج خانم هم دختران جوان و نوعروس‌ها را به قناعت دعوت می‌کند: «چشم و همچشمی بزرگ‌ترین آفت زندگی است. دختران جوان اگر در ابتدای زندگی به قول معروف کمربندها را سفت ببندند و پس‌انداز کنند، به همه چیز می‌رسند. زن خانه قبل از هر چیز باید به فکر تهیه یک سرپناه باشد. یعنی با قناعت، باید همان درآمد هرچند کم شوهرش را برای خرید خانه پس‌انداز کند. سعدی می‌گوید: زن خوب فرمانبر پارسا/ کند مرد درویش را پادشا.»

خدا در و تخته را جور کرده است

کاترین خندان، دختر بزرگ خانواده خندان، لیسانس مامایی دارد و تحصیلاتش را در آلمان پشت سر گذاشته است. او که در یک مؤسسه خیریه فعالیت می‌کند، صداقت و ساده زیستی را بزرگ‌ترین میراث پدر و مادرش می‌داند: «پدر و مادرم پا به پای هم زحمت کشیدند تا زندگی‌شان به ثمر رسید. هر دو در زندگی راه مستقیم را رفتند و من از آنها صداقت و ساده زیستی را یاد گرفتم. مادرم خیلی پرتلاش است و پدرم صبوری خاصی دارد و به قول معروف در زندگی‌شان، در و تخته جور است. روزهایی که پدرم تازه بازنشسته شده بود، حقوق چندانی نداشت اما مادرم با همان درایت و قناعت همیشگی‌اش اقتصاد خانواده را مدیریت کرد و اجازه نداد مشکلی پیش بیاید. من همیشه سعی کرده‌ام صبوری و پشتکار پدر و مادرم را الگوی زندگی خودم قرار دهم.»

_________________________________________________________

منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۳ در تاریخ ۱۳۹۴/۰۷/۱۲

کد خبر 777992

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: حاج نصرت الله نیروی هوایی زندگی مشترک اکرم خانم پس انداز حاج خانم نامه ها خانم هم حاج آقا ۵۳ سال یک روز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۳۹۵۰۱۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

طلاق به خاطر پیدا شدن روسری در خودروی همسر

مقابل یکی از شعبه‌های دادگاه خانواده زن جوانی در حالی که یک روسری قرمز در دست داشت و با بی‌قراری قدم می‌زد چند دقیقه‌ای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگی‌ام را به تو می‌گفتم هرچند گذشته‌ها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.

 در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پرونده‌ای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.

به محض ورود به شعبه زن جوان بی‌مقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی می‌خواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.

قاضی با شنیدن این حرف‌ها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید این‌طور من متوجه نمی‌شوم ماجرای زندگی شما چیست آهسته‌تر برایم از اول تعریف کن!

ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین می‌گفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاری‌ام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی می‌کند و اینجا تنها زندگی می‌کند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانه‌ای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه می‌شدم.

بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.

چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق می‌خواهم.

قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرف‌های همسرت را تأیید می‌کنی تو واقعاً زن داشتی؟

آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا این‌طوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی می‌کند من در هفته یک روز او را می‌بینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که این‌طوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. می‌خواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و می‌خواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران می‌کنم.

آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.

ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمی‌توانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.

قاضی که حرف‌های این زوج جوان را شنید، گفت می‌دانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاس‌های مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر می‌کنم.

امیرحسین صفدری کارشناس حقوقی

دروغ و پنهانکاری مثل یک سم کشنده در زندگی مشترک عمل می‌کند. در این پرونده می‌بینیم که مرد جوان اشتباه بزرگی مرتکب شده که قبل از ازدواج حقیقت را بیان نکرده است. او باید اجازه می‌داد ساناز خودش تصمیم بگیرد در واقع آرمین با پنهانکاری بشدت همسرش را ناراحت کرده است.البته ساناز هم کمی مقصر است او باید در مورد آرمین تحقیق می‌کرد و بدون شناخت کافی از او وارد این رابطه نمی‌شد اما با ساده‌انگاری راجع به این مسأله مهم وارد رابطه شد و این پیامد اصلی ازدواج بدون شناخت کافی و از روی ظواهر است.

با این حال زوج‌های جوان باید بدانند اصل و اساس یک زندگی مشترک موفق بر پایه صداقت و تعهد است. زندگی بدون اعتماد محکوم به شکست است پنهانکاری و دروغگویی تمام پل‌های پشت سر را خراب می‌کند.

باشگاه خبرنگاران جوان اجتماعی حوادث و انتظامی

دیگر خبرها

  • حکایت تسنیم از دانش‌آموزانی که رنج علم دارند + فیلم
  • حمایت از تحقیقات ریسک‌پذیر و خطرپذیر نخبگان
  • کارگاه آموزشی مهارت های زندگی با موضوع پیشگیری از اعتیاد برگزار شد
  • موفقیت به لطف حجاب و ۳ فرزند
  • طلاق به خاطر پیدا شدن روسری در خودروی همسر
  • رازگشایی از ۷ علت ابتلا به سرطان
  • رئیس جدید اداره ورزش و جوانان شهرستان ملارد معارفه شد
  • رویای خرید برای تهرانی‌ها / ۵ میلیارد بدهید، صاحب خانه شوید
  • (تصاویر) این زن زندگی خود را وقف گربه‌ها کرد
  • وزیری‌تبار، قره‌نی‌نواز سال کودتا: قمرالملوک پیر دیر است و برایم ارشدیت دارد/ از مردها بنان و بنان و بنان